
پیرمردهای کامبیز که مثل خود او از چند خط صاف و ساده درست شده اند همیشه رابطه دراماتیکی با چند درخت کهنسال و یک خورشید در حال غروب دارند. خورشیدی بزرگ و کاملاً گرد که توی زمینه سفید تصویر آنقدر خوش می نشیند که حقیقتاً نمی توان از آنجا حتی کمی جابه جایش کرد. دایره های شابلونی کامبیز که همیشه به سمت افق میل می کنند آنقدر خورشید هستند که جزو جدایی ناپذیر صفحه می شوند و به اندازه مساحتشان در تصویر، باری از دوش اثر بر می دارند. این خورشید و درختهای کهنسال هیچ وقت پیرمردهای کامبیز را تنها نمی گذارند و مهم تر اینکه هر از چند گاهی تلنگری هم به طراحش می زنند. بی جهت نیست که کامبیز از میان همه آثار نمایشگاه فوتبالش اثر بالا را بهترین می داند فقط به این دلیل که می گوید این خود اوست که آنجا پا به توپ شده است. نمی دانم خورشید زندگی کامبیز کجای صفحه سفید زندگیش قرار دارد اما صمیمانه و صادقانه برای دستهایی که پیغمبران سادگی و سفیدی یک انسان ناب هستند آرزوی سلامتی می کنم.
شاید عید امسال ، بهتاش به غیر از هدیه دادن یک سالنامه کامبیزی جور دیگری نمی توانست خوشحالم کند ، اما اصلاً دلم نمی خواهد صفحات سفید این سالنامه هر روز واژه بیماری را به یادم بیاورند. آخرین باری که دعا کرده ام را به یاد ندارم اما برای سلامتی "سالم ترین کاریکاتوریست ایران" دعا خواهم کرد. او یک دایره شابلونی بزرگ در وسط صفحه کاریکاتور ایران است.